ریشه نا امیدی

ناامیدی از خدا ریشه‌‌اش نشناختن خداست؛ خدا را به معنای واجب الوجودیش بشناسید.
میدانی چرا از کسی که به شما ظلم می کند ناراحتی ؟!! میگویی از او نمیگذرم چون به من توهین کرد ، چون تو را از چیزی مثل شخصیت انداخت؛
تعبیر خدا را دقت کنید ، میگوید: بنده من! چون دوستت دارم ، تو را تهدید میکنم ؛ چون تو خودت را زمین زدی، از تو نمی‌گذرم.
این جمله چقدر عاشقانه است، چقدر زیبا است، آیا این به من یأس میآورد یا حرکت؟
خدا می‌گوید به خاطر خودت دیگر از تو نمی‌گذرم ، تو خودت را بدبخت کردی .
می‌گفت بنّایی می‌کردیم ، دیوار خانه را خراب کردیم، یک لانه مورچه‌ بود، گفت لانه‌شان خراب شد؛ خوب این بی چاره ها تمام فصل تابستان و بهار را همه آذوقه جمع آوری کرده بودند، گفت این گندم‌ها و دانه‌هایشان همه ریخت زمین، اینها هم همینطور ولو افتادند ، دلم سوخت؛ کارگر آمد کار کند گفتم دست نزن، بگذار اینها بروند. می‌گفت اینها رفتند در این بقایا، داخل یک سوراخی که مانده بود . بعد از این که کار تمام شد آمدم چند تا آجر گذاشتم آنجا و داخلش یک مشت برنج و دانه ریختم که مورچه‌ها بیایند و ببرند.
می‌گفت بی اختیار بغض گلویم را گرفت، برگشتم گفتم خدایا من که یک بنده ناچیز تو هستم ، برای مورچه ها به این راحتی می‌توانم مشکلشان را حل کنم ، تو مشکل کل بشر را که به اشاره‌ای حل می‌کنی .. من کجا وخدا کجا … . گفت خاک بر فرق من و تمثیل من.
ما قدرت خدا را فهمیدیم یعنی چه؟!! رحم خدا را فهمیدیم؟!! « أنتَ غَنیٌّ عَن عَذابی » تو نیازی نداری من را عذاب کنی. ابلیس جامانده شد چون از رحمت خدا ناامید شد.

Leave your comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *