مشکلات بسیار زیاد شده بود و دیگر توان ایستادگی نداشتم ، از گرانی و حرام خوری ها خسته و از بى حیایی زنان آشفته بودم، نگران طلاقها و ترسیده از بى رحمی بودم که ناگهان جواب هم این مشکلات را پیدا کردم، جواب این سوالم و هزاران سوال دیگر را در این جا پیدا کردم…
بهترین فرصتم بود و شاید بدترین تهدیدم بود،فرصتی که تکرار نمیشود و برد و باختی ابدی که فاصله برندگان و بازندگان آن بی نهایت است…..درحال فکر کردن با خودم بودم که یاد این حدیث افتادم، یاد آمین های پیامبر برای بخشیده نشدن کسی که …..
او را میخواندم، دعا می کردم و صدایش می کردم اما آنچه میخواستم نمی شد، کم کم داشتم به دعاهایم شک میکردم ، دوست نداشتم بهترین فرصت و بهترین ماه خدا را از دست بدهم، نوشته ای نگاهم را خیره خودش کرد و جوابم را داد، راه استحقاق الطاف الهی را پیدا کردم…
تصمیم گرفتم کمی بیشتر با خدای خودم دوست بشویم، بالاخره وقتش بود به سوی او بروم و با او آشنا شوم اما نمیدانستم چگونه،به قرآن روی طاقچه که روی آن را خاک گرفته بود خیره شدم ،خاک هایش را کنار زدم و آن را باز کردم تا کمی صحبت های خدای خودم را بشنوم……